یه الکلی بی دین و بی خدا یه بار تصمیم گرفت برای حل مشکلش در مورد خدا فکر کنه
و رفت به کلیسا و هر جای مذهبی دیگه ای که میشد ولی فاید های نداشت و متقاعد
شد که خدایی وجود نداره و اینا همش حرفه تا اینکه یه روز که در ساحلی قدم میزد به
ناگهان سر به آسمان بلند کرد و فریاد زد .... خب اگه هستی و صدایم را میشنوی کمکم
کن ...... دعایش مستجاب شد و او بعد از آن پاک شد"
نظرات شما عزیزان:
+
| نوشته شده توسط: محمد.م
در: دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:,| نظرات :
|